کسب و کار نوین
سیستم هوشمند مستر راغب
مقدمه یه روزایی تو زندگیم بود که واقعا گیر دو قرون پول بودم تا بتونم زنده بمونم ، (به لطف دوستام از عرش رفته بودم زیر فرش ) حالم خیلی گرفته بود واقعا نمیدونستم چیکار کنم ، با بدبختی ۲۰ تومن جور کردم رفتم پیش سرهنگ فخار یه تاکسی داشت Read more…